در این مقاله قصد داریم به تعدادی داستان سخت انگلیسی کوتاه و سطح پیشرفته در مورد دوستان بپردازیم. ابتدا سعی کنید صوت انگلیسی را گوش داده و معنا را درک کنید سپس صوت انگلیسی را همراه با نگاه کردن به متن انگلیسی گوش دهید و همراهی کنید. در نهایت نیز می توانید ترجمه فارسی هر یک از داستان هایی که می خواهید را مشاهده نمایید تا معنی کامل و صحیح را نیز متوجه شوید و در نهایت متوجه اشتباهات خود در معنا شوید. مجموعه ۴ تایی داستان انگلیسی دوستان همگی سخت اما کوتاه می باشد و مناسب افزایش مهارت های زبان است.

  1. یک سوپرایز فوق العاده
  2. یک گروه دوستی
  3. یک گروه مطالعه
  4. درست کردن سوشی در خانه

داستان کوتاه انگلیسی

در یوتیوب کانال های مخصوص به داستان های کوتاه انگلیسی زیادی وجود دارد. از بهترین آن ها می توان به کانال داستان های کودکانه انگلیسی اشاره کرد. کانال دیگری نیز داستان های انگلیسی زیبا و آموزنده ای را قرار می دهد که محبوبیت زیادی دارد و استفاده از این کانال نیز می تواند بسیار مفید باشد. کانال دومی به کسانی که زبان قوی تری دارند پیشنهاد می شود چرا که داستان های سخت تری دارد. یوتیوب مرجعی جامع شامل هزارن ویدیو و داستان انگلیسی است که می تواند مهارت های زبانی شما را به خوبی تقویت و بهبود ببخشد.

اپلیکیشن داستان انگلیسی

با نصب اپلیکیشن ویکی زبان، اکنون می‌توانید از محتوای آموزشی، داستان‌های کوتاه و سخت، و رمان‌های جذاب بهره‌مند شوید. در این اپلیکیشن، داستان‌های صوتی به همراه متن و ترجمه فارسی در دسترس شما قرار گرفته است. برای دستیابی به این محتواها، کافی است ویکی زبان را در مارکت‌های کافه بازار، گوگل پلی یا مایکت جستجو کرده و آن را نصب کنید. این اپلیکیشن شامل امکاناتی همچون مکالمه، لغات، مترجم، دیکشنری، گرامر، داستان، موزیک و آزمون می‌باشد. به این ترتیب، با ویکی زبان، به یک منبع غنی از آموزش زبان انگلیسی دسترسی خواهید داشت.

داستان انگلیسی درباره دوستان اول

A Wonderful Surprise

Janice is turning 21 today. Originally, she wanted to go to Las Vegas to celebrate. A lot of people go to Las Vegas for their 21st birthday because in the United States you can legally drink at 21. However, Janice decided not to go because she wanted to save money to buy a new car. Janice decided that she just wanted to go to a nice restaurant with her friends.

Janice’s birthday was on a Tuesday; she had class and work on Tuesdays. She always walked to class with her friend Austin. When she and Austin met up, she thought he would wish her a Happy Birthday, but he didn’t. Austin has known her for years and he would always remember her birthday. Janice tried to drop hints. “I wonder what today is,” she said. “Just a Tuesday, nothing special.” Janice was upset. She ignored him during class.

After class, Janice went to work. She expected a few birthday cards or a cake, but nothing. She was surprised, because employees would always get something for their birthdays. This made Janice upset. She didn’t even want to go out to eat for her birthday anymore.

When Janice got home, she questioned if anyone even cared about her. Her friend Liza called her. “Hey, can you open the door, we’re here,” Liza said. “I don’t want to go out anymore,” Janice said. “Why not? Can you just open the door, we’re already here,” Liza said. Janice opened the door. “Surprise!” her friends yelled. They had a puppy in their hands.

یک سوپرایز فوق العاده

جانیس امروز 21 ساله می شود. در اصل، او می خواست برای جشن گرفتن به لاس وگاس برود. بسیاری از مردم برای تولد 21 سالگی خود به لاس وگاس می روند زیرا در آمریکا می توانید در سن 21 سالگی به طور قانونی نوشیدنی بنوشید. با این حال، جانیس تصمیم گرفت که نرود زیرا می خواست برای خرید یک ماشین جدید پول پس انداز کند. جانیس تصمیم گرفت که فقط با دوستانش به یک رستوران خوب برود.

روز تولد جانیس روز سه شنبه بود. او سه شنبه ها کلاس داشت و کار می کرد. او همیشه با دوستش آستین به کلاس می رفت. وقتی او و آستین همدیگر را ملاقات کردند، او فکر کرد که او تولد او را تبریک می گوید، اما او این کار را نکرد. آستین سالهاست که او را می شناسد و همیشه تولد او را به یاد می آورد. جانیس سعی کرد نکاتی را مطرح کند. او گفت: “من نمی دانم امروز چه روزی است.” “فقط سه شنبه، چیز خاصی نیست.” جانیس ناراحت شد. آستین در کلاس به او توجهی نکرد.

بعد از کلاس، جانیس سر کار رفت. او انتظار داشت چند کارت تولد یا یک کیک داشته باشد، اما هیچی (نگرفت). او تعجب کرد (سوپرایز شده بود)، زیرا کارمندان همیشه چیزی برای تولد خود دریافت می کردند. این باعث ناراحتی جانیس شد. او حتی دیگر نمی خواست برای تولدش بیرون برود و غذا بخورد.

وقتی جانیس به خانه رسید، او سوال پرسید که آیا کسی به او اهمیت می دهد یا خیر. دوستش لیزا به او زنگ زد. لیزا گفت: هی، می‌توانی در را باز کنی، ما اینجا هستیم. جانیس گفت: “من دیگر نمی خواهم بیرون بروم.” لیزا گفت: “چرا که نه؟ فقط می توانی در را باز کنی، ما اینجا هستیم.” جانیس در را باز کرد. دوستانش فریاد زدند “سوپرایز!”. آنها یک توله سگ (هدیه تولد) در دست داشتند.

داستان سخت انگلیسی
4 داستان انگلیسی سخت در مورد دوستان

داستان انگلیسی سخت درباره دوستان دوم

A Group of Friends

Kathy, Denise, Lauren, Andre, Harrison, and David are best friends. They all live in San Francisco. They live in different places and have different jobs, but at the end of their work day, they would meet up in the same cafe. They also had different personalities, but somehow they make it work.

Kathy is a struggling writer She is working on a fantasy novel and trying to get it published. Denise is a medical student at the University of California, San Francisco. Lauren is a TV screenwriter. Andre is also a medical student at the University of California, San Francisco. Harrison is an investment banker. David is a graphic designer.

How did they all meet? Kathy and Denise were friends in college they moved to San Francisco together. They bumped into Lauren at a wine tasting event. The three of them became friends. Denise met Andre at medical school.

Denise invited Andre to hang out with Kathy and Lauren at the museum. Lauren’s cousin is Harrison. Harrison wanted a website for the company he worked at and hired David to design it. Lauren invited Harrison and David to come to the museum, too. When the six of them met up, they instantly became friends.

Sometimes their different personalities caused fights. Kathy was shy and traditional. Denise was outspoken. Lauren was kind but also naive. Andre was funny. Harrison was smart but also greedy. David was bossy but also caring. Even though they were different, they all cared about each other.

یک گروه دوستی

کتی، دنیز، لورن، آندره، هریسون و دیوید بهترین دوستان هستند. همه آنها در سانفرانسیسکو زندگی می کنند. آنها در مکان های مختلف زندگی می کنند و مشاغل مختلفی دارند، اما در پایان روز کاری خود در یک کافه با هم ملاقات می کنند. آنها همچنین شخصیت های متفاوتی داشتند، اما به نوعی این کار را انجام می دهند.

کتی یک نویسنده مبارز است او در حال کار بر روی یک رمان فانتزی و تلاش برای انتشار آن است. دنیس دانشجوی پزشکی در دانشگاه کالیفرنیا سانفرانسیسکو است. لورن یک فیلمنامه نویس تلویزیونی است. آندره همچنین دانشجوی پزشکی در دانشگاه کالیفرنیا سانفرانسیسکو است. هریسون یک مشاور سرمایه گذاری و امور مالی است. دیوید یک طراح گرافیک است.

چگونه همه آنها باهم آشنا شدند؟ کتی و دنیس در کالج با یک دیگر دوست بودند و آن ها با یک دیگر به سانفرانسیسکو نقل مکان کردند. آنها در یک رویداد مزه شراب با لورن برخورد کردند. هر سه با یک دیگر دوست شدند. دنیز با آندره در دانشکده پزشکی آشنا شد.

دنیز از آندره دعوت کرد تا با کتی و لورن در موزه باهم بچرخند (به گشت و گذار بپردازند). پسر عموی لورن هریسون است. هریسون یک وب سایت برای شرکتی که در آن کار می کرد می خواست و دیوید را برای طراحی آن استخدام کرد. لورن از هریسون و دیوید نیز دعوت کرد تا به موزه بیایند. وقتی شش نفر از آنها ملاقات کردند، بلافاصله با هم دوست شدند.

گاهی اوقات شخصیت متفاوت آنها باعث دعوا می شد. کتی خجالتی و سنتی بود. دنیز صریح بود. لورن مهربان اما ساده لوح هم بود. آندره خنده دار بود. هریسون باهوش اما حریص هم بود. دیوید شخصتی مدیرانه داشت اما در عین حال نرم (اهمیت به دیگران) بود. با وجود اینکه آنها متفاوت بودند، اما همه آنها به یکدیگر اهمیت می دادند.

داستان سخت زبان انگلیسی
4 داستان انگلیسی سخت در مورد دوستان

داستان سخت انگلیسی درمورد دوستان سوم

A Study Group

Ricky was good at everything. He had always gotten As in all his classes. He excelled in all subjects and never had any trouble with the material. This year, he was taking calculus. This was a subject he had never taken before. He was struggling a lot and did not understand the material. His teacher handed his first test back. Ricky was shocked at his score. He had failed the test. It was his first time to fail anything. Ricky did not know what to do. He did not want to ask for help, because he did not know how.

This was his first time struggling, and he had no idea how to approach his problem. He started by talking to the teacher. He asked the teacher if there was a mistake or if there was any way he could retake the test. The teacher explained to him that it was reasonable that he did not do well on the first test. She gave a list of books and websites that may help him and also referred him to some tutors. Another suggestion she made was to reach out to friends and form a study group.

He liked the idea of a study group because he felt more comfortable asking his friends for help. He asked his friends if they would like to form a study group. They loved the idea. They also were relieved since they were also struggling with calculus. They decided to meet twice a week at their school’s library.

They did homework together and went through each problem step by step. Before the next test, they studied extra long. They did several practice problems and helped each other along the process. Perhaps Ricky would not get everything correct on the next test, but he felt more confident.

یک گروه مطالعه

ریکی در همه چیز خوب بود. او همیشه در تمام کلاس های خود ۲۰ ها را (نمره A) دریافت کرده بود. او در همه دروس عالی بود و هرگز با مطالب و محتوای درسی مشکلی نداشت. امسال حساب دیفرانسیل و انتگرال می گرفت. این موضوعی (درسی) بود که قبلاً هرگز آن را نگرفته بود. او خیلی زحمت می کشید و مطالب را نمی فهمید. معلم او اولین نتیجه آزمونش را به او (دستش) داد. ریکی از نمره خود شوکه شد. او در آزمون مردود شده بود. این اولین بار بود که او در یک کاری شکست می خورد. ریکی نمی دانست باید چه کند. او نمی خواست کمک بخواهد، زیرا نمی دانست چگونه.

این اولین باری بود که او با مشکل مواجه می‌شد و نمی‌دانست چگونه به مشکل خود مواجه شود. او با صحبت با معلم شروع کرد. او از معلم پرسید که آیا اشتباهی وجود دارد یا راهی وجود دارد که بتواند دوباره در آزمون شرکت کند؟ معلم به او توضیح داد که معقول است که در آزمون اول خوب عمل نکرده است. او فهرستی از کتاب‌ها و وب‌سایت‌هایی را که ممکن است به او کمک کند، ارائه کرد و همچنین او را به برخی از معلمان معرفی کرد. پیشنهاد دیگری که او داد این بود که با دوستانش ارتباط برقرار کند و یک گروه مطالعاتی تشکیل دهد.

او ایده یک گروه مطالعاتی را دوست داشت زیرا احساس راحتی می کرد که از دوستانش کمک بخواهد. او از دوستانش پرسید که آیا مایلند یک گروه مطالعاتی تشکیل دهند؟ آنها این ایده را دوست داشتند. آنها نیز راحت شدند زیرا آنها نیز با دیفرانسیل دست و پنجه نرم می کردند. آنها تصمیم گرفتند هفته ای دو بار در کتابخانه مدرسه خود ملاقات کنند.

تکالیف را با هم انجام دادند و هر مشکل را مرحله به مرحله پیش بردند. قبل از آزمون بعدی، آنها طولانی مدت مطالعه کردند. آنها چندین مسئله تمرینی انجام دادند و در طول این فرآیند به یکدیگر کمک کردند. شاید ریکی در آزمون بعدی از همه چیز نمره کامل نگیرد، اما او احساس اعتماد به نفس بیشتری داشت.

داستان خیلی سخت زبان انگلیسی
4 داستان انگلیسی سخت در مورد دوستان

داستان کوتاه درباره دوستان چهارم

Making Sushi at Home

Danielle decided to make sushi with her brother Jonathan. They both loved sushi and cooking. They thought this would be the perfect way to bond with each other and have fun. Sushi was something they never made. They needed to buy all the supplies to make the perfect sushi! They read recipes and watched videos on how to make sushi. Even if it was not perfect, Danielle was sure it would taste good.

Jonathan was in charge of buying the supplies. He stopped by his local Japanese supermarket. This was one of his favorite markets because of its cheap prices and quality products. He started by looking for the seaweed and rice. He quickly found those in the same aisle. He then began to pick the seafood they would use. He decided on salmon, tuna, and eel. Danielle’s favorite was salmon. He also got some cucumbers, carrots, and avocados to add extra flavor.

Jonathan brought back his supplies home. They were ready to make the sushi. They set everything up in the kitchen. They were ready to roll. They divided the tasks. One person was in charge of preparing the sushi. The other person was in charge of rolling the sushi and cutting nicely into pieces. They needed to make enough for themselves and their parents. They even made extras.

After all their hard work, they ate their delicious sushi and watched a movie together. The sushi was delicious and tasted really fresh. Their parents approved of their homemade sushi.

درست کردن سوشی در خانه

دانیل تصمیم گرفت با برادرش جاناتان سوشی درست کند. هر دو عاشق سوشی و آشپزی بودند. آنها فکر می کردند که این بهترین راه برای برقراری ارتباط با یکدیگر و تفریح است. سوشی چیزی بود که هرگز درست نکرده بودند. آنها برای تهیه سوشی عالی نیاز به خرید همه لوازم مورد نیاز داشتند! آنها دستور العمل ها را خواندند و فیلم هایی را در مورد طرز تهیه سوشی تماشا کردند. حتی اگر این (فیلم و دستور دخت ها) کامل و درجه یک نبود، دانیل مطمئن بود که سوشی طعم خوبی خواهد داشت.

جاناتان مسئول خرید لوازم مورد نیاز بود. او در سوپرمارکت ژاپنی محلی خود توقف کرد. این بازار به دلیل قیمت ارزان و محصولات با کیفیت یکی از بازارهای مورد علاقه او بود. او با جستجوی جلبک دریایی و برنج شروع کرد. او به سرعت آنها را در همان راهرو (مسیر بین قفسه ها) پیدا کرد. سپس شروع به برداشتن غذاهای دریایی کرد که از آن استفاده می کردند. او تصمیم گرفت سالمون، ماهی تن و مارماهی را انتخاب کند. مورد علاقه دانیل ماهی سالمون بود. او همچنین مقداری خیار، هویج و آووکادو برای اضافه کردن طعم و مزه بیشتر گرفت.

جاناتان وسایل (مورد نیاز خریداری شده) خود را به خانه آورد. آنها آماده بودند تا سوشی را درست کنند. آن ها همه چیز را در آشپزخانه چیدند. آن ها آماده انجام کار بودند. وظایف را تقسیم کردند. یک نفر مسئول تهیه سوشی بود. شخص دیگر مسئول چرخاندن سوشی و انجام برش های مناسب برای قطعه قطعه کردن آن ها بود. آنها باید به اندازه کافی برای خود و والدینشان درست (آماده) می کردند. حتی آن ها تعدادی (سوشی) اضافی هم درست کردند.

بعد از کلی زحمت، سوشی خوشمزه خود را خوردند و با هم فیلم تماشا کردند. سوشی خوشمزه بود و طعم بسیار تازه ای داشت. والدین آنها سوشی خانگی آنها را تأیید کردند.

داستان کوتاه انگلیسی سخت
4 داستان انگلیسی سخت در مورد دوستان